TR/xhtml1/DTD/xhtml1-strict.dtd"> ...........

دختری با تمامه دل بستگیهایش

 

دارم با نبودنـَتـــ کنار مے آیـَم
فقط
با بودنـَتــ کنارَش ،
کنار نمــــے آید دلـَم !!!!

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,ساعت17:21توسط ایسان | |

دارم با نبودنـَتـــ کنار مے آیـَم
فقط
با بودنـَتــ کنارَش ،
کنار نمــــے آید دلـَم !!!!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,ساعت17:21توسط ایسان | |

اولین و آخرین پسری که جلویش زانو خواهم زد پسرم خواهد بودآن هم برای بستن بند کفشهایش..............

+نوشته شده در جمعه 18 آذر 1390برچسب:,ساعت16:42توسط ایسان | |

سلام به همگی من اینجا تنها نمیخوام شعر و متن غم انگیز بزارم شما میتونین در باره هر چی که دوست دارین که اصلا فرقی نمیکنه چی باشه بگین من بزارم  که شامل(مطلب فیلم کتاب عکس اهنگ و.......)میشه تو قسمت نظرات میتونین بهم بگین پس فعلا بای دوستون دارم آیسان

+نوشته شده در پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:,ساعت18:51توسط ایسان | |

میخوام یه شعر بزارم ممکنه قبلا شنیده باشین یا خونده باشین .......من عاشقه این شعرم

تو به من خندیدی

و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان
غرق این پندارم

که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت؟؟!!


+نوشته شده در پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:,ساعت18:15توسط ایسان | |

وقتی میـــروی
حواست باشـد
"حتماً خدانگهــــــدار بگویی!"
تا خدا حواسش را بیشتر به من بدهد...

آخر میدانی

خــــــــــــدا

به هوای تو مرا رها کرده است ...

+نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت21:55توسط ایسان | |

چند وقتیست تو را به خواب می بینم. نمی دانم نامت را رؤیا نهم یا کابوس
هر چه هستی کفشهایت را بپوش و از خیال من برو...من مهمان ناخوانده نمی خواهم!

+نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت21:47توسط ایسان | |

هر جا که دیدی دلت شکست آه منه... غم دنیا تو دلت نشست آه منه... اگه زندگیت خراب شد آه منه... خوشی هات همه عذاب شد آه منه... اگه میگه ازت خسته ست آه منه... همه درها به روت بسته ست آه منه... اگه میگه ازت سیره آه منه... اگه می خنده و میره آه منه... به خدا قسم آه منه...!

+نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت15:1توسط ایسان | |

راه را نشانم بده ..... بگذار تا همیشه عاشقت بمانم ......

+نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت13:24توسط ایسان | |

شايد يه كسي شب ها براي اينكه خواب تورو ببينه به خدا التماس مي كنه شايد يه كسي به محض ديدن تو دستش يخ مي زنه و تپش قلبش مرتب بيشتر ميشه مطمئن باش يه كسي شب ها به خاطر تو توي درياي اشك مي خوابه ولي تو اون رو نمي شناسي
....
 

+نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت13:22توسط ایسان | |

ترک میکنم و تنهایت میگذارم ..
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای ..
صادقانه دروغ گفتن ،
خالصانه خیانت کردن
و
... عاشقانه بی وفایی کردن ...
و
هر چه بیشتر خودت را از
چشمم انداختن ... !
.
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم ..
... لایق ِ اعتمادی ... !

+نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت13:14توسط ایسان | |

سخت است حرفت را نفهمند،

سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،

حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد
...
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،

اشتباهی هم فهمیده اند
 

+نوشته شده در دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت22:17توسط ایسان | |

زیاد نباش...
زیاد خوب نباش...
زیاد در دسترس نباش...
زیاد که خوب باشی...زیادی که همیشه باشی...
... دل آدم ها رو می زنی..
... ... آدم ها این روزها ، عجیب به خوبی..به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند...
زیاد که باشی..زیادی می شوی...
زیادی هر چیزی هم آلرژی می دهد......دورمی شوند...
...زیادی می شوی
 

+نوشته شده در دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت22:15توسط ایسان | |

 

بازم مــــاه محرم ...
بازم صدایِ دستــه و نوحــه و زنجیر زنی ... آخ که این صدای طبل دیوونم میکنه !!!!
بازم دورای شبونه و پارک کردن کنـار صفِ دسته و اشک ریختنای من .....
میدونم امسال محرم واسم دلگیــر تر از سالهایِ پیشه !
امسال دلم پر تره .... اشکــام راحت تر میان ....
من عــاشقتم امام حسین ... عشقای زمینی ِ همَرو براشون نگه دار ..
تنِ همتون سالم بــاشه بچه ها , برای منم دعـا کنید

ایسان

 

+نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت23:43توسط ایسان | |

 

امروز صداتو بعد از ماهها از پشت سيمهای تلفن شنيدم .....
از یه شماره غریبه شمارت رو گرفتم و تو جواب بله گفتنات فقط صدای نفس زدنهای پر استرسم رو برای جواب داشتم !!!!
و صدات ..... چه قدر غريبه...
همون غريبه آشنای من كه يه روزی از 100 فرسخی می شناختمت... اما حالا صداتم با من بيگانست...
داره باورم ميشه كه از يادم ميری بيرون... از خاطراتم...
چه قدر ازم دور شدی...
ديشب وقتی چشمهام رو روی هم گذاشتم تصوير تو اومد تو ذهنم
اما تار بود.... درست نميديدم...
ديشب دلم برات تنگ شده بود... دلم هميشه برات تنگه... از اولشم تنگ بود حتی وقتی كه كنارم بودی و دستات تو دستم بود....
ديشب گوشه چشمام به يادت تر شد....
ديشب دلم يه سوزش عجيبی داشت...مثل خیلی از شبا
ديشب دلم هواتو كرده بود....
ديشب........
اما تو نبودی.... تو كنارم نبودی... حتی توی خيالم هم درست نمی ديدمت..
ديشب شب بدی بود...
واسه بـاره هزارم، همه خاطراتتو مرور كردم... مثل يه فيلم... خيلی سريع... بعضی جاهاش هم stop می كردم و به چشمات خيره می شدم...
( آخ كه چه قدر دلم هوای چشماتو كرده )
وقتی خوب به همشون فكر كردم....
يه قلم... يه كاغذ... يه جفت چشم بارونی... يه پنجره بارون خورده...
و یه آهنگ آروم :__'بگو سرگرمه چی بودی ، که انقدر ساکت و سردی .. خودت آرامشم بــــودی ! خودت ، دلواپسـم کردی .....'__
نوشتم... نوشتم... از تو ... از يادت... از دوست دارم ها... از چشمات... از دلتنگی هام ... از رفتنت... از نبودنت و در آخر اينكه.....
هنوزم......

"مخاطب خیلی خیلی خــاص"

 

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت20:46توسط ایسان | |

 

چه فرقی می کند
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من

چه فرقی می کند
... رنگین کمان
از کدام سمت آسمان
آغاز می شود

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت18:45توسط ایسان | |

كاش ميدانستي

لحظه هايم

بي تو تنهاست....

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت18:28توسط ایسان | |

گاهی سکوت حرفهای قشنگی می زند!
من پُر از سکوتم...

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت18:27توسط ایسان | |

گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی
... ... همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه
پس برو
قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی شی.

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت18:18توسط ایسان | |

تفاوت آدمـــــها و انســــانها :

آدم‌ها زندگی می‌کنند… انسان‌ها زیبا زندگی می‌کنند!
آدم‌ها می‌شنوند… انسان‌ها گوش می‌دهند!
آدم‌ها می‌بینند… انسان‌ها عاشقانه نگاه می‌کنند!
... آدم‌ها در فکر خودشان هستند… انسان‌ها به دیگران هم فکر می‌کنند!
آدم‌ها می‌خواهند شاد باشند… انسان‌ها می‌خواهند شاد کنند!
آدم‌ها،اسم اشرف مخلوقات را دارند… انسان‌ها اعمال اشرف مخلوقات را انجام می‌دهند!
آدم‌ها انتخاب کرده‌اند که آدم بمانند… انسان‌ها تغییر کردن را پذیرفته‌اند، تا انسان شدند!
آدم‌ها می‌توانند انسان شوند… انسان‌ها در ابتدا آدم بودند!
آدم‌ها… انسان‌ها…آدم‌ها آدم‌اند… انسان‌ها انسان!
امــــــــّــــا…
آدم‌ها و انسان‌ها هر دو انتخاب دارند…
اینکه آدم باشند یا انسان، انتخاب با خودشان است .
نیاز نیست انسان بزرگی باشید، انسان بودن خود نهایتِ بزرگی ست. . .

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت10:27توسط ایسان | |


انـقِـــضــــــــــای خـــــــاص بـودَن هایَـــت به پایان رسید

بـــــــــــــــــالا مــــی آوَ رَ م

تـَمــام ِ "دوستَـتــــــــــ دارم " هایی را که به خُوردَم داده ای

شــاید که دیگر دَر من تَــمــــام شَــــوی ...

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت10:25توسط ایسان | |

خیلی مراقب باش چون

احمق بودن،

سنگدل بودن،

بد بودن،

بدجنس بودن،

و ناسپاس بودن

خیلی راحت تر از آن است که فکر کنیم ما هرگز دچارش نمیشویم...

باور کن خیلی خیلی خیلی خیلی راحته ...

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت10:24توسط ایسان | |

بیخودی عشق رو محکوم نکنید ...!!

در زمونه‌ای که دیدن‌ها شده قد یه هماغوشی

از عشق چه توقعی می‌شه داشت ...!

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت10:23توسط ایسان | |


گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره!
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی..
... ... همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه!
همین که بود و نبود رابطتون دیگه واسش فرقی نکته!
همین که بودنت واسش یه تفریح بوده !
همین که باشی و نبینتت!
و .. همین که حضور دیگران توی زندگیش پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی" برو " واست معنا پیدا میکنه
پس برو
قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی بشی!!

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت10:22توسط ایسان | |

امشب دلم خیلی گرفته ه ه ه ه ه ...
خیلی زیاد..
بعضی وقتا همه چیز ساده شروع میشه
بعضی وقتا همه چیز آروم شروع میشه
و بعضی وقتا هم همه چیز همون قدر ساده و آروم به پایان میرسه!!
بدون اینکه بدونیم چرا؟
واقعا چـــــرا ؟!

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت10:21توسط ایسان | |

شب که می شود

بساطِ رویا می گستراند

خیالت در دلم

و تا گرگ و میش چشمها

مرا با قطار آرزو ها

راهی تو می کند

از سد حادثه ها می گذراند

و مرا تا ایستگاه آخر

که آن را عشق خوانند

مسافر می کند

و در آن ایستگاه متروک

تا سقوط خورشید

صدای پای تو را

انتظار می کشم...
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــ

...

 

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت10:16توسط ایسان | |

من هیچوقت به اینکه تورو با کس دیگه ببینم حسودی نکردم
چون پدرم یادم داد اسباب بازیام را بدم به بد بخت بیچاره ها
لیاقتت همونیه که...
خودت بهتر میدونی

+نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت10:12توسط ایسان | |

میگم وقتی دامن کوتاه می پوشم پسرا معنی دار نگاهم می کنن
میگن خب دامن کوتاه نپوش...

... ... ... میگم وقتی بیرون میرم دنبالم راه میوفتن
میگن خب انقد بیرون نرو...
...
میگم خطم مزاحم داره
میگن خب موبایلتو خاموش کن...

میگم توی فیس بوک برام پیغام های بدی میفرستن
میگن خب عکستو بردار...

میگم مرده تو تاکسی مدام سعی می کرد لمسم کنه
میگن خب دیگه آرایش نکن...

چرا منو ارشاد می کنید که اونا ارشاد بشن؟!
چرا منو به خاطر اشتباه اونا تنبیه می کنید؟!

مادر من!
پدر من!
به من نگو چی بپوشم و چه طور رفتار کنم...
چشم های پسرت رو درست تربیت کن...

+نوشته شده در پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:,ساعت14:12توسط ایسان | |

گاهی به خاطرش
ماندن را تحمل کن

رفتن از دست همه برمی آید

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت19:24توسط ایسان | |

تن من زخمی است...
یک خراش کمتر یا بیشتر
چه فرقی دارد...؟!
راحت باش...!


 

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت19:18توسط ایسان | |

انگار دل خدا هم گرفته
او از آسمان می گرید و من از زمین
من از دوری تو.......
اما خدا؟؟؟!!!!!!!!
نمیدانم
شاید او هم عاشق شده باشد,,

 

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت19:16توسط ایسان | |

منم اینجوری نبودم...اصلا قرار نبود اینجوری بشم!
قصه ی ما قصه ی عشق و عاشقی نبود...
اما چقدر زیبا گفتند: "عشق یک حادثه است....

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت19:8توسط ایسان | |

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم

تنهاییت برای من ...

غصه هایت برای من ...

همه بغضها و اشكهایت برای من ...

بخند برایم بخند

آنقدر بلنــــد

تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده

دوستت دارم ...

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت19:5توسط ایسان | |

وقتی نباشی ٬
فرقی نمیکند که شنبه است ... یا سه شنبه !
تمام روز ها ٬
جمعه است ٬

زندگی تعطیل !

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت19:2توسط ایسان | |


لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟

لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟

... لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟

لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟

و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت؟

 

+نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت18:11توسط ایسان | |

وقتِ رفتن است

یکی‌ از این مهتاب شب‌هایِ آرام

آرام میروم

میگذارم

زمان پر شود

از هیاهویِ کر کننده ی تنهایی‌ِ به جا مانده از هجرتِ زنی

که تمامِ سرمایه‌اش چشم‌هایی‌ بود در انتظارِ تبلورِ واژگانی نو

من ... هوسِ مژگانِ سیاهِ تو را در هوایِ بدیهه سازیِ دیگری ترک می‌‌کنم

من ... حضور شتاب زده تو را ترک می‌کنم

من ... تو را ... لیلی ... مثلِ یک مجنون ترک می‌کنم

میروم

و تو ... فی‌البداهه به زندگی‌ ادامه میدهی‌

تقصیرِ کسی‌ نیست

ما ، در کنار هم بودن را ، نیاموخته ایم

ما ، عشق را ، آنگونه که باید ، نیاموخته ایم

تقصیرِ تو هم نیست

من دوست دارم با کفش‌هایم بخوابم

من همیشه در فکرِ فرارم

من ... همیشه در فکرِ فرارم

+نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:,ساعت22:34توسط ایسان | |

ا یک غریبه پشت میز می‌‌نشیند

صبحانه می‌‌خورد

احتمالا دور از چشمِ غریبه

بغض‌ها را یواشکی می‌‌خورد

از پشت فنجان قهوه

زل می‌‌زند به دور

احتمالا دنبالِ یک تک نگاهِ عاشقانه

در چشم‌های غریبه می‌‌گردد

با غریبه شراب میخورد

سیگار می‌‌کشد

می‌ خوابد

عشق می‌‌ورزد

احتمالا تصورش این است

شبی را با کمی‌ مهتاب

عاشقانه می‌‌سازد

غریبه را به جای سلام می‌‌بوسد

به جای خداحافظی می‌‌بوسد

احتمالا در آرزو هایش

غریبه را تا ابد می‌‌بوسد

احتمالا تا ابد

یک غریبه را می‌‌بوسد

.....

غمناک است

بسیار غمناک

ولی‌

آن غریبه

منم

 

+نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:,ساعت22:27توسط ایسان | |

جسارت می‌‌خواهد
نزدیک شدن
به دورترین افکار زنی‌ که
درد بی‌ کسی‌ را
به مسلخِ کوچه پس کوچه‌هایِ شهر برده
زنی‌ که هر شب
به پابوسِ کابوس‌هایِ مردانه میرود
و سحر گاه
لحافش را پر می‌ کند از هق هقِ تنهایی‌ بی‌ مرزش
.
.
ها ا ا ا ا ی روزگار لعنتی
با دختران غریب خود چه میکنی‌ ؟؟؟؟

+نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:,ساعت22:26توسط ایسان | |

دلم ... گرفته است / تا تمام جاده ها برای تو باز بماند


تو با نقشه ها / به جان ِ مسیر ها بیفتی


من در احتمالات ِ فلسفی ام غرق شوم که


چند درصد احتمال دارد دل ِ به دریا زده ات را / همین حوالی به آب داد ؟؟


وقتی تمام ِ داشته و نداشته هایت / یک چمدان بیشتر نباشد ، همیشه مسافری


حتی اگر پایت را از خودت / یک وجب آن طرف تر نگذاشته باشی

.
.
.


ادامه اش ، گفتن ندارد که


تو میروی ، گل ها خشک میشوند


کمی به خدا فحش میدهم


بند رخت ها ، چروک میمانند


و صندوق پست / زیبا ترین منظره ی دیدنی ، از ایوان ِ


خــــــــــانه ای می شود که هر صدای زنانه ای هم از آن شنیده شود


/ مدیون ِ تلویزیون است ............


اگر بر حسب تصادف ، دستت


بر آغوش ِ دست آموز ِ این دیوانه رسید


به او یاد بده


جاده های باز ، از آغوش های بسته ، جذاب ترند


شاید دلش / کمی وا شد


خودش را بخشید


و دوباره با طوطی دست آموزش که تنها


اسم تو را به خوردش داده / حرف زد


+نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:,ساعت22:23توسط ایسان | |

این یک شب را به وسعت عجیبی تنهایم


هیچ معشوقه ای قرار نیست به دادم برسد


من بمانم و تمام باور های قدیمی ام


همان سایه ای که دلش برای پرسه زدن با من تنگ شده


همان لباس هایی را بپوشم که دیگران از کهنگی اش خجالت میکشند


اما به پای من / پیر شده اند


پای پیاده ام را به هر پدالی ترجیح دهم


آمدن / را به خود ِ باران بسپارم


و راه بیفتم بی آنکه از مقصدی حساب ببرم


فرقی نمی کند جهانی ترین اسم در شناسنامه ام باشد


یا در صد هزار نفر ِ استادیوم / قسمت هیچ دوربینی نشوم


فرقی نمی کند زیر امضای خودم / خنده ام بگیرد


یا خطاب ِ موَرَب ِ هر / نگاه طعنه آمیزی باشم


من به تمام ِ تیله های نابالغ کودکی ام قول داده ام


تا جا دارم / غلط بخورم ...


حتی اگر گم شدنی ترین کودکانه ی این روز های کسی باشم


من / استمرار ِ تمام خواسته هایی هستم


که نه جان ِ تبلور دارند


نه بزرگنمایی ِ یک رویا را به خود گرفته اند


مرا به اندازه ی خودم ببین / نه آنچه چشم هایت را گنجایش است


شاید دلیل اینکه پیچک ها با یک اندازه بالا نکشیده اند / تبعیض هیچ نژادی نباشد


و هر نگاهی حق داشته باشد / آسمانش را جا به جا تعریف کند


..............................
..

امشب با جای خالی ام / قرار گذاشته ام


من


بی آنچه که از اجتماع به ارث خواهم برد


برقصم ... در اپرایی که هیچ کسی به تشویقم بر نخواهد خواست


اما دلم / آرام ِ انفرادی خواستن هایم شود ...............

 

+نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:,ساعت22:22توسط ایسان | |